هو العزیز

خاطرهء پنجم :

گاهی اوقات می بینم اتفاقاتی که برای عزیزانم می افتد ومنشا اون بخاطر عدم درست و یا ناآگاهی از آموزه های دینمون است وقتی زبونم داره مو در میاره از بس براشون دلیل و منطق آوردم یاد این حرف استاد گلم میفتم که:

تو کلاس بودیم چندتا از خانمها سوال می پرسیدین. تقریبا همگی شون سوالات مشابه میکردند و میگفتن مثلا خواهرمون یا مادرمون یا همسرمون یا فرزندمون نمی خوان فلان چیز رو بپذیرن یا رعایت کنن در حالیکه ما تمام سعی مونو می کنیم چند جلسه ای بود این مباحث تکرار می شد و خانمها ناراحتی شدیدشونو ابراز می کردن. استاد تا جائیکه می تونستن راهنمایی می کردن و بهشون راهکار میدادن. وقتی دیدن راهکارها و تدابیر اثر نداشته گفتن خانمها الان دوره ای است که اگر تمام تلاش تون می کنید و از راه درست هم وارد میشین برای اصلاح امور حتی عزیزانتون و اونها نمی پذیرن و اصلاح نمیشن.فقط می تونم بگم مواظب خودتون باشین با یه نمه لبخند و با مزه گفتن خلاصه مواظب خودتون باشین تا کلاه تونو باد نبره.(ایشون همیشه بامزه صحبت می کنن تا تلخی بعضی مسائل رو راحت تر بپذیریم)

نکته نوشت: من موارد این شکلی زیاد می بینم و رنجش حاصل از اون برام زیاده .چون واقعا از ته دلم حتی برای اونایی که نمیشناسم غصه میخورم دلم میخواد اونا هم خدا دوست بشن و زیبا و پاکیزه زندگی کنن ولی چه کنم خودم کلی گیر دارم...

خاطرهء ششم:

این خاطره رو یکی از دوستان عزیز از زبان استاد گفتن.انشاءالله  من هم  نقل درستی داشته باشم.

و اما داستان از این قرار بود استاد گلم تازه عروس بودن و بعضی از فامیلای همسرشون یا مادر همسرشون تو یکی از کلانشهرها بودن و تا اون زمان موفق نشده بودن این نو عروس رو ببینن فقط چون شنیده بودن عروس در حال تحصیل در حوزه و دانشگاهن و پوشیه میذارن برای خودشون می گفتن وای این خانم میخوان مهمون ما باشن و کلی ناراحت بودن. استاد گلم تعریف می کنن من وقتی رفتم اونجا موقع برگشت به شهرمون اونا ناراحت بودن که ما داریم بر میگردیم.

نکته نوشت: شنیدن کی بود مانند دیدن. شاید اگر ما با کسانیکه اهل دین هستن و در حال تحصیل و یا در حال تدریس علوم دینی هستن بیشتر بشناسیمشون کمتر قضاوت عجولانه در موردشون می کردیم و یا می کنیم و تازه بهره کافی و وافی از اونا میبردیم و بخاطر یه عده قلیل دین نماها و مقدس نماها تمام دین و اساسش را زیرسوال نمی بردیم.

خاطرهء هفتم: 

یه جلسهء مهم تو شهرمون برگزار شد از تمام استان مون نخبگان دانشگاهی علمی و حوزه و هنر و... اومده بودن یکی از مدعوین هم استاد گلم بودن . ایشون کلا در مقابل با نامحرم خیلی رعایت می کنن. یکی از فرهیختگان هنری و ادبی اومد یه نظری دادن آقا این مسئله ربطی به فقه و مذهب نداره و نباید مذهب دخالتی داشته باشن. استاد عزیزمون فکر کردن این فیلمها رو می برن پیش فقها و مجتهدین محترم  و اونجا بررسی می کنن نظریه های فرهیختگان هر استانی رو. و حالا وقتی ببینن ای بابا یکی نبود تو این استان تا به اون استاد برجسته بگه اشتباه میکنه و دلایل فقهیشو بیاره. ایشون بلند شدن و صحبت کردن و دلایل رو آوردن تا نظریه رو رد کنن.

نکته نوشت:  من فکر می کنم یکی از دلایلی که خیلی از موضوعات رو نمی پذیریم به این دلیل که ازش در تمام جوانب اطلاع نداریم می باشد.

خاطرهء هشتم:

ایشون خیلی دعوت میشن برای سخنرانی

یکی از ارگانها متاسفانه  برای خانمها و دختران سازمانشون جشن پر سرو صدایی در آمفی تئاتر بزرگ در یکی از دانشگاههای شهرمون برگزار کردند و استادمون دعوت شدن تا سخنرانی کنن. ایشون قبل از اینکه درست و حسابی برسن به اونجا از راه دور صدای موسیقی و آهنگهایی می شنون  که از اونجوریا بود تا پایان اجرای آهنگها مجبور شدن بیرون از سالن باشن جالب بود  خانمهای نشسته در سالن اکثرا محجبه بودن ولی برنامه شون اونجوریا بود تازه با پول بیت المال. از اون ماجرا خیلی استاد ناراحت بودن بحدی که تو کلاس ابراز کردن.

نکته نوشت: خدای مهربونم کمکمون بنما و نذار تق و لق بزنیم. نذار زیباییهای حقیقی رو فراموش کنیم کمکمون کن هم در دنیا خیر ببینیم و هم در آخرت عاقبتمون ختم بخیر  بشه."الهی آمین"