هوالجمیل


امروز دلم مدام میگه اینقد از خودت تعریف و تمجید نکن داری کم کم بد میشیا مگه می خوای هی از خودت تعریف کنی و بندگان خدا مدام  مجبور بشن ازت تعریف کنن مگه راهی جز این برای اونا (همراهان وبلاگی )گذاشتی. دوستان متوجه شدم منو غرور کاذب گرفته واسه همین نوشتن سفرنامه رو امروز کنار میذارم تاخودمو و افکارمو اصلاح کنم بعد بیام سفرنامه بنویسم لطفا دلخور نشین.

اما خیلی دلم برای استاد گلم تنگ شده و اینجا اگه شده چنتا خاطرهء خوشگل کوچول موچول ازش بیادم اومده میخوام تعریف کنم.

خاطرهء اول:

ایشون سالی که ازدواج میکنن کم و بیش من اطلاع داشتم چنتا خواستگار باهم از شهرهای مختلف داشتن  و یکی از خواستگاراشون  همسرشون بودند.

استاد گلم تعریف کردند خانواده همسرم عکسی از آقا داماد آورده بودند بعد کلاسام به من نشون بدن ولی من موافقت نکردم. علتش را پرسیدند و من گفتم ایشون منو ندیدند  و اگر من عکس شونو ببینم در حق شون ظلم میشه.

نکته نوشت مهم: خیلی از ما حتی کسانی که تربیت مذهبی داریم نگاه به هر تصویری میندازیم تازه با نگاه خریدارانه و میگیم فیلمه یا عکسه و هزاران مورد این شکلیو بهانه می کنیم, اما آیا درسته؟! تازه اونجا می تونیم بگیم استادمون از لحاظ شرعی مشکلی نداشتند.

خاطرهء دوم:

یه روز بعد از کلاسهای استاد باهاشون همراه شدم مسیرمون تا حدودی مشترک بود (زمانی که هر دومون مجرد بودیم) تا مرکز شهر با هم بودیم وای نمیدونی این پسرای نوجوون و جوون چه رفتارهای عجیب و غریبی داشتند یکی دو مورد خودشون طوری خم میکردند که ببینند چه خبره؟!(البته اونا زیاد نزدیک نمی شدن با فاصله بودند) انگار تا بحال خانمی با پوشیه  ندیده بودند من کمی ناراحت شدم اما استاد گلم با کمال متانت و بی توجه به این موضوع از آنجا عبور میکرد.

تو شهرمون و حتی تو استان مون خیلی بندرت خانمی می تونید ببینید که از پوشیه و یا نقاب برای تکمیل حجابش استفاده کند اینجا حتی خانمهایی که چادری هستند مورد التفات و نامهری بعضیان تا چه برسد به خانمی که بخواد از پوشیه استفاده کند.

نکته نوشت مهم : من انقد حساس بودم اگه همچین برخوردی با من میشد میزدم زیر گریه ولی ببینید چه انسان توانا و معتقد راستینی هستن از کار و عکس العمل خلق نترسیدن و یا ناراحت نشدن و بدون عکس العمل گذشتن خدای مهربونم حفظ شون کند از گزند جن و انس.

خاطرهء سوم:

قبل از شروع کلاس تو آمفی تئاتر  کلاس آموزش تجوید قرآن با یه استاد دیگه بود که ما خانمهای کلاس البته بعضیا زودتر میومدن و وارد کلاس می شدن این مسئله باعث شلوغی و بالاخره عدم آرامش برای خانمهای فراگیرنده تجوید شده بود یه روز منو استاد عزیزم همزمان به در آمفی تئاتر رسیدیم یهو یه خانمی از کلاس قرآن بدون مقدمه مثل یه توپ پر و با لحن تند شروع کرد  به غرغر و به استادمون به قول خودشون مثلا فهموند استاد- شما - حق مونو ضایع کردین!

استاد ارجمند با متانت جواب دادند لطفا این موضوع رو با مدیریت خواهران درمیون بذارید انشاءالله درست میشه. من مات و مبهوت مونده بودم ایراد از جای دیگه بود ولی گله اش از استادمون شده بود ولی برخورد مناسب ایشون باعث شد اون خانم ظاهرا که آروم بشن.

من تو کلاس منتظر بودم ایشون یعنی استاد گله کنن اما نه تنها گله نکردند بلکه اونروز بی نهایت زیبا درس دادند.

نکته نوشت مهم : اگه من بودم نمیدونم حتما به خانمها ناراحتیمو نشون میدادم و شاید هم اصلا خوب درس نمیدادم شانس آوردن من استاد اونا نبودم.

از همین جا از استاد گلم ممنونم و همچنین از همسرشون که همراه همیشگیشون بودن و هستن و با صبوری باعث شدن تا کلاسای استاد گلم برقرار بشود و ما از ایشون درس دین و زندگی بیاموزیم و خدای مهربونم روح مادر استادمونو  قرین رحمت الهی خود قرار دهد."الهی آمین"

همگی تونو به خدای مهربونم سپردم با این دعاها

اللهم عجل لولیک الفرج بحق المهدی (عج) -مهدوی باشید و سربلند- یا علی مدد.