هوالجمیل

داستان زیر را از زبان استاد گلم بصورت خلاصه و مضمونا نوشتم امیدوارم مفید باشد.

حتما این داستان را بارها و بارها شنیدید که آقایی پیش عالم روحانی کسب معرفت می نمود اما همیشه یه دغدغه بزرگ داشت.این بنده ء خدا  مدام از دست مادرزن گرامی خود نیش و کنایه و حرفهای ناپسند می شنید پیش  عالم ربانی می رود و با ایشون درددل و مشورت می کند اون عالم ربانی به این بندهء خدا گفتن : مادرزنت ترا تربیت خواهد کرد.

و این مشکل مدام برایش تکرار و بحرانی تر می شد و اون هم فقط تحمل میکرد و تا اینکه یه روز تا به منزل رسید مادرزنش شروع کرد به داد و بیداد و حرفهای ناپسند زدن, بازهم سکوت کرد و قصد بیرون رفتن از خانه اش نمود در بیرون از خونه داخل کوچه متوجه شد که جان شیرینش بالاتر از جسم خاکیش است که نظاره گر حرکات جسم زمینی اش است.(واقعا هدیه قشنگی با صبوریش بدست آورد که نصیب هرکسی نمیشود)

ما انسانها همه اش میخواهیم به مراتب بزرگ و والا برسیم اما تا به حال به این موضوع فکر کردیم که اگر خودسازی مان در گرو درست و الهی برخورد کردن با همین مسائل کوچیک و درشت  روزمره مان میتواند باشد.

خانمی می گفت مدتی طولانی از دست مادر شوهرش و بالطبع خاندان همسرش کلافه  و افسرده بود و با خدای خودش معامله زیبایی کرد گفت خدایا به من صبوری بده تا تحمل این اوضاع رنج آور را داشته باشم و به آنها بی ادبی و بی احترامی ننمایم و تو هم آنها را متوجه رفتار ناپسندشان با من بکن. و خدای مهربون دل غصه دارش را شاد کرد تا حدی که اگر بدترین بی احترام هم بعد از آن بهش می شد دلش غم دار نبود و یه هدیه زیبای دیگه هم بهش داد تونست بعضی از آیات و دعاها رو حفظ کنه در حالیکه قبلا قادر به حفظ این کلام زیبای خدای مهربونش نبود.

نکته نوشت: از خدای مهربون بخواهیم مارا درست تربیت کند تا اگر روزی روزگاری بمسئولیت زیبای مادربودن یا مادرشوهر یا مادرزن بودن رسیدیم پندارمون گفتارمون و کردارمون و خلاصه جسم و روحمون رنگ زیبای خدایی بگیرد تا ما مایهء مباهات عزیزانمون باشیم انشاءالله.

برای اجابت این دعا برای همه مون یه صلوات خوشگل و خداپسند تو دلامون بفرستیم.