پیچوندن...
این روزا دلم میخواد دکترمو حسابی بپیچونم.
توصیه دکترجون : باید استراحت کنی.
از کلمه استراحت اصلا خوشم نمیاد چون بلد نیستم مثل بچه های خوب , استراحت کنم.
موندم همچین دکترمو بپیچونم و برم خونه درهم برهم شده ام رو حسابی برسم و بی خیال تموم دردام و تبعاتش بشم.
آرزو نوشت : آرزو بدل شدم یکی از طرفین خونواده هامون بیاد در خونه ام رو وا کنه و بگه ما اومدیم کمکت کنیم تا خونه تر و تمیز بشه . غصه نخورا نیای کارای سنگین کنی .
تو مجردی میشد از خونواده توقع داشت اما الان به کی بگم. همه شون هزار و یک گرفتاری و مریضی و مشکلات دارن .
کارگر هم بنده خدا نمیتونه همهء کارامو باب میلم انجام بده.
آقای گلم هم که الحمدالله اونقدر گرفتار کار و بیماری باباشون هست که انرژی براش نمونده تا من بخوام ازش کمکی درخواست کنم.
حالا چیکار کنم بپیچونم یا نپیچونم؟
وسوسه نوشت : وسوسه ای شدید میگه بپیچون.
عبرت نوشت : یه چندباری کوچولو پیچوندم و فهمیدم دکترم این یه مورد راست گفته.
التماس دعا گلام