دلاويزترين


از دل افروز ترين روز جهان،

خاطره اي با من هست

به شما ارزاني !

 

سحري بود و هنوز،

گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود

گل ياس،

عشق در جان هوا ريخته بود

من به ديدار سحر مي رفتم

نفسم با نفس ياس درآميخته بود


مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم :

"هاي !

بسرآي اي دل شيدا، بسرآي

اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !

تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !

 

آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،

روح درجسم جهان ريخته اند،

شور و شوق تو برانگيخته اند،

تو هم اي مرغك تنها، بسراي !


كپي از اينجا