يه عاشقانه ساده
از دل افروز ترين روز جهان،
خاطره اي با من هست
به شما ارزاني !
سحري بود و هنوز،
گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود
گل ياس،
عشق در جان هوا ريخته بود
من به ديدار سحر مي رفتم
نفسم با نفس ياس درآميخته بود
مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم :
"هاي !
بسرآي اي دل شيدا، بسرآي
اين دل افروزترين روز جهان را بنگر !
تو دلاويز ترين شعر جهان را بسراي !
آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،
روح درجسم جهان ريخته اند،
شور و شوق تو برانگيخته اند،
تو هم اي مرغك تنها، بسراي !
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 11:39 توسط یه قوی عاشق
|