هوالجميل

السلام عليك يا ابا صالح المهدي(عج)

گاهي اوقات آدمايي كه( بقول ما آدماي عاقل و بالغ و سالم)جزء م ج ن و ن -  ش ي ر ي ن ع ق ل ----م ع ل و ل ذ ه ن ي  و ج س م ي محسوب ميشن را مي بينم با خودم ميگم نگاه كن اينا مورد عنايت ويژه خدايند خداي مهربون بنا به مصلحت الهي خودش اونا رو متفاوت از ما آفريده تا ما ببينيم و ...

بيشترين قسمتي كه دلم رو بدجور ميسوزونه اينه كه ديگران بخاطر همون نقص خدادايشون اونا رو مي آزارن سربه سرشون ميذارن دستشون ميندازن عصباني و ناراحتشون مي كنن غم تو دلاشون ميكارن  اعصاب پريشترشون ميكنن . بارها ديدم براي لحظه اي لذت و خوش بودن ديگران اونا چه اذيت ها كه شدن .اون لحظه هستش دلم ميخواد بخاطر اين ظلم بزرگ برم جلوي اون نامحرما و كلي براشون از زشتي عملشون بگم اما نميدونم چرا از وقتي بزرگتر شدم اينقدر زيادي ملاحظه كارشدم خودمو و صدامو خفه مي كنم دلم از خودم ميگيره از اينكه اين همه ناحقي مي بينم و هميشه سكوت تلخ تو دلم مي مونه امروز اينجا و اينجاخوندم و ياد اين خاطرات فوق العاده نچسب گذشته افتادم مخصوصا ياد خاطرهء دوران بچگيام خيلي دلم باروني شد...خيلي ...

ابتدايي كه بودم تو همون محله اي كه خونه سازماني مابود پسري تقريبا 14-15 ساله بود كه هم كرو لال بود و هم كمي معلوليت ذهني داشت هر وقت از مدرسه تعطيل مي شدم يكي از مسيرهايي كه ميتونستم برگردم خونه مون از طرف منزل اونا بود يه روز ديدم بچه ها حسابي سر به سرش ميذارن و اون ناراحت و عصبيه و با زبان نداشته اش داد و بيداد مي كنه منم نه گذاشتم و نه برداشتم حسابي اون بچه ها شايد كمي هم بزرگتر از من بودند دعوا كردم گفتم ديگه نبينم سربه سر اين بندهء خدا بذاريدا! اگه دفعه ديگه ببينمتون من ميدونم و شما! دل و جرات مي بيني جلوي اون همه پسر بچه شر همچين وايستادم كه نگو و نپرس! اون پسر هميشه با من مهربون بود نگاهش هنوز يادمه معصوم و مظلوم! نميدونم هنوز هم زنده هستش يا نه! اما نگاه معصومش هنوز تو ذهنمه انگار همين حالا دارم اون نگاه رو حس مي كنم.

خدايا ما رو حتي لحظه اي به حال خودمون وامگذار و كمكمون كن مردم از دست و زبان ما در امان باشند براي اينكه اين دعامون اجابت بشه دوستان خوبم فضاي دلمون رو در اين عصر جمعه بهاري به ياد اون يار سفركرده مولامون آقا امام زمان(عج) با يه صلوات قشنگ مزينش كنيم

"اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم"