هو القادر

آره شما هم درست خوندین تیتر گذاشتم در حد المپیک  "بابا ناصر "

ایشون پدربزرگ مادری آقام هستن یه پیرمرد تقریبا باقد بلند و لاغر و مهربون(منو یاد خدا بیامرز بابابزرگ پدریم میندازه)  ولی تنهاست.

خیلی دلم برای بابابزرگها و مامان بزرگهایی که همسفرشونو از دست دادن و به تنهایی زندگی میکنن میسوزه. سعیمو میکنم تا جائیکه راه داشته باشه بهشون محبت کنم نه  از روی دلسوزی  برای وضعیتشون بلکه  باور دارم آدمایی که سن و سالی ازشون میگذره و دیگه اون کیا و بیا یا رفتارهای کمی قدرتمندانه گذشته خود را ندارن و همدماشون هم از دست دادن دلاشون خیلی کوچیکه و جویای محبت(قصدم خدای ناکرده توهین نسبت به این بزرگواران نیست ) کمی محبت نه تنها اونها رو خوشحال میکنه بلکه علاقه و اعتمادشونو نسبت بما هزار برابر میکنه. و همچنین اینو باور دارم وجود اونا باعث محبت و رحمت الهی برای ماست.

آخرین باری که رفته بودم پیشش با مامان و آبجی کوچکیم بودم ولی اونا داخل خونه بابا ناصر نیومدن گفتن رو شون نمیشه. رسیدم در خونه اش صداش کردم. جوابم داد. گفتم: منم عروس نوه تون. خیلی ذوق کرد بعداز سلام و روبوسی و احوالپرسی پرسیدم: باباناصر کم پیدایین؟!. گفت: می آم پیش دامادم و اونو مریض می بینم رنج میبرم. بهش گفتم: باباناصر شما غصه نخورید مریض می شین و کسی هم نیست ازتون پذیرایی بکنه. بجاش برای شفای بابا دعا کن برای اینکه دخترتون و نوه هاتون شاد بشن دعا کن. همشون دیگه روحیه ندارن.اونم بلافاصله گفت:دخترم اگه شوهرت نبود تا الان مشخص نبود چی پیش میومد.کمی حرف زدیم و ازش خواستم حتما پیش ما هم بیاد.چندروز بعد وقتی اومد خونه مامان و بابای آقای گلم مدام ازم تعریف میکرد انگار که پدربزرگی از نوهء واقعی خودش تعریف کند.مامان آقاییم خیلی ازین بابت خوشحال بود.(یه کار کوچیک چقد براش پر رنگ جلوه داده شد)

نکته نوشت: ما هر چی داریم از  پدر و مادر وبزرگان و اجدادمان داریم آنها نور چشم ماهستن که باعث میشن خدای مهربون هم بلاها رو از ما و خونه هامون رفع بکنه و بجاش شادی و رحمتش نصیب ما بنماید.

ای خدای مهربونم از سر تقصیر و گناه تمام عزیزان بخاک سپرده مون بحق این شب زیبا درگذر و همیشه آنها رو مورد رحمت و غفران الهی خود قراربده و ما رو واسطه آمرزش آنها(با اعمال خیرمون) قرار بده."الهی آمین"

                       " امشب که شب تولد آقا امام رضا(ع)هست محتاج دعاتونم"