الان مدتي خودمو مجاب كردم حتي آدمايي كه بلد نيستند با من رفتار خوب داشته باشند چه به عمد و چه غير عمد دوستشون داشته باشم اونقدر كه فقط و فقط كارهاي خوبشون رو  و محبتاي حتي آبكيشون رو براي خودم جلوه بدهم نذارم قلبم سياه بشه نذارم حرفاشون منو خرد كنه نذارم جز لطف خداي مهربون تو قلبم چيزي ناخوشايندي جايگزين بشه.

شايد بگيد چرا مي خواي خلاف جهت رودخونه شنا كني! بجنگ و يا از خودت دفاع كن. نذار ازت خداي ناكرده سوء  استفاده كنن. دوستان خوب من, منم تا حدود يه سال پيش همين فكرا رو مي كردم دلم ميخواست جواب تلخيامو و اذيت كردنامو خيلي محكم ولي با نيت و زبان درست و بحق بهشون بدم.(يعني تلافي كنم ولي با كاري درست و حرفاي خداپسندانه)درموندهء درمونده شده بودم...

اما خداي مهربون راه تازه اي برام باز كرد نذاشت كينه بدل بگيرم نذاشت تلافي كنم حتي با زبان حق و زمان بجا.الان  احساس مي كنم بخشيدن دوست و دشمن نادان و يا حتي  دانا هم جز آرامش روحي و جسمي چيزي برام به ارمغان نياورده! اونا ديگه بديهاشون بمرور زمان بيرنگ ميشه و گاها پيش اومده از ذهنم و قلبم محو شده.

حالا بجاي اينكه غصه بخورم چرا منو دارن اذيت مي كنن.غصه ام شده دوري از مولامون(عج). تموم هم و غمم شده چه كار كنم تا خداي مهربونم ازم راضي باشه چيكار كنم دوستان بهتري پيدا كنم و خودمو اعتلاي معنوي و مذهبي بدهم.چيكار كنم همسرم و خونواده هامون ازمون رضايت قلبي داشته باشند چيكار كنم تا فرداي قيامت خجول و شرمندهء خداي مهربون نباشم چيكار كنم تا زندگيم زيبا بشه چيكار كنم تا  قلوب ديگران  رو متوجه خداي مهربونمون كنم با گفتارم با رفتارم با اعمالم و يا حتي اشارات دست و چشم و لبم فقط براي رضاي خدا باشه.

واقعا سخته واقعا گاهي اوقات زخمهاي روزگار دير التيام پيدا مي كنن اما بهر حال روزي بهبودي حاصل ميشه من مطمئنم وعده هاي خداي مهربون هميشه حق است و صادق. پس چرا صبوري نكنم؟! چرا زبون 120 گرمي خودمم رو كنترل نكنم؟! چرا بجاي كلام نا زيبا از كلام قشنگ و شيوا و خدا و خلق پسند استفاده نكنم؟! و چرا كم بذارم؟ و هزاران ...چراي ديگه؟! 

عطر زيباي بهشتم آرزوست:

هميشه ممنون استاد گلم هستم چون همچون يه آبجي واقعي در حقم خواهري كرد:

يادمه يه روز با چشمان گريان و دلي پر از غصه ام به استاد گلم گفتم كه متاسفانه بعضياحرفاي ناشايست و دور از شانم در موردم ميزنن و تازشم قيافه حق بجانبانه هم ميگيرن.اونقدر وقيح كه دلم ميخواهد فقط بميرم ولي دوباره نشنوم. دوستان خوبم حتي الان هم شرم دارم اون كلمات و حرفا رو بنويسم چون مشخص بود با علم اينكه ميدونستند اصلا واقعيت نداره بقصد آزار من اين كار رو ميكردن. يه دشمني آشكار و كتمان نكردني.وقتي فكر مي كردمم دلم فوق العاده ميگرفت چون خدائيش بعضيا ميدونستند و روحم رو رنجور ميكردند

ايشون منو به مدارا تشويق كردن و به اينكه آدمايي كه زبانشون نيش دار هستش و تهمت ناروا ميزنن اگر هم از طرف مقابلشون واقعا بخشيده بشن بازم اون دنيا مورد عذاب شديد واقع  ميشن و در ادامه گفت :يادته روزاي اولي كه تو كلاسم بودي تو دلت آرزوي كردي بزرگ بشي روحت بزرگ بشه الان زمانيه كه تو بزرگ خواهي شد آزمايشت همينه و خداي مهربون ميخواد ترا به كمال برسونه و اونايي كه دارن اذيتت مي كنن روزي بشدت  محتاجت خواهند شد.

دوستان عزيزم فقط همينقدر بگويم خيلي روزگار سختي گذروندم و الحمدالله رب العالمين با تموم تلخياش سپري شد ميدونم هنوز هم ايام بكامم نيست اما از اونروز تصميم گرفتم خوب باشم و خوب فكر كنم نميدونم كجاي كارم آيا من تونستم موفق بشم يانه؟!تو اين مدت سنگهاي زيادي زير پام انداخته شد اما افتان و خيزان هنوز سرپام. ميدونم همش لطف الهي بوده و هست و خواهد بود. هنوز خداي مهربون نمي خواهد منو تو مشكلاتم رها كند شايد بعضيا تو دلشون و يا آشكار منو ملامت كردند كه نبايد سكوت كني نبايد اينقدر خوبي كني.اما ديگه برام فرقي نمي كنه چه فاميلاي خودم باشن و چه فاميلاي همسرم من از الان دارم روزاي پشيماني اونارو مي بينم و اونروز كه جز گريه و اشك ندامت و عذر و پوزش فراوان نمي تونن چيزه ديگه اي بگن بوضوح احساس مي كنم. منظورم اينه باور دارم كار اونا اشتباه هست و سخت براشون متاسفم. انگار خداي مهربون بهم  ميگه قوي عاشق من كنارتم تا منو داري غصه نخور و من دوست ندارم تو روح لطيفت كوچك و ناتوان بمونه.

شايد باورش آسون نباشه اما گاهي اوقات بشدت دلم براي اونا ميسوزه و براشون از ته قلبم آمرزش ميطلبم و براي موفقيت شون و براي سلامتي شون و حتي براي زندگي زيبا داشتن شون هم دعا مي كنم.ان شاء الله كه زودي متوجه اشتباه شون بشن.

در ضمن دل مولامون ميگيره ما شيعيان اينقدر از هم كينه بدل بگيريم و همديگر رو آه و ناله كنيم.

و ميدونم اگر من حقير اينطوري فكر نكنم ديگه شيعه علي (ع) و خاندان عصمت و طهارت(ع)نخواهم بود.