مال بچه...
سلام گلاي خوب من عنوانش را گذاشتم
"مال بچه يتيم"
يكي از دوستان نازنينمون كه از 15سالگي از دبيرستان وارد كلاساي تفسير و قرآن حاج آقا شد تونست برعكس خونواده اش كه مسلمان عرفي بودن پايبندي زيادي پيدا كرده و حتي تمام نماز و روزه هاش رديف و اطلاعات مذهبيش رو تقريبا كم بوده هر روز بيشتر كند و بعد مدت كمي چادر رو بعنوان حجابش برگزيند. من نميدونم چه سريه ء كه وقتي ميري تحقيق مي كني و مثلا با دليل و علم به دينت رجوع مي كني يكي از آرزوهاي قلبيت همسر خوب و مومن ميشه .اين خانم گل قصهء ما قبل پا گذاشتن به اين كلاسا با آقاي خوش تيپ و موقر و تقريبا مرفهي آشنا شده بودند البته بعد ورود به اين كلاسا اين خانم دور اين كارا رو خط كشيده بود اما اون آقا حالا ديگه از قبل سمجتر و خاطرخواه تر شده بود بطوريكه ميگفت من هرشرطي كه شمابذاريد قبول مي كنم بشرطي كه به خواستگاريم جواب مثبت بدين. خلاصه اون آقا موفق شدن كه ايشون رو از درس و كلاس مدرسه و مكتب بكشونن به منزل مشتركشون و بشن مونس و همدم هم.
تا دوسه سال اول جلوي همسرشون رو گويا ميگرفتند كه چادر بذارن و ميگفت بخاطرمن آرايش كن تا دهن خونواده و دوست و آشنا رو ببنديم.خيلي هم كفو نبودن هر روز اين دختر خانم قصهء ما يه چشمش اشك و يه چشمش خون بود همسرش كمي هم سر نماز و روزه و موارد ديگه لنگ ميزد تا اينكه اين خانم بعد كلي صبوري و گذراندن سختيهاي ناشي از رفتار خاندان محترم همسر كم كم تونست همسرش را راضي كند تا چادرش را بسر كند اونموقع دخترشون دوسالي داشت و ايشون هم يه خانم 18ساله اي بودند كه ياد گرفته بودند با تدبير بيشتري زندگيشون رو اداره كنند بعد مدتي همسرشون براه تر شد و عاشقتر از اول پايبند زن و بچه و زندگي و چندسال بعد هم اصلا اجازه تام به همسرشون ميداد هر كلاس مذهبي كه ميدونست كلاس خوبيه برن اونقدر كه روزي رسيد خونه خودشون رو تو دورهء كلاساي مذهبي وارد كرد به كمك رساني به مردم فقير توجه داشت و اونقدر پيش رفت كه تحت تاثير اين همنشيني ها تصميم گرفت خونه و زندگي رو به نام همسرش كند تا پدر و مادرش به همسرش كوچكترين آسيبي نزنند چون خونواده اين آقا در تنش دار كردن و درگيريهاي اوايل زندگيشون بسيار اكتيو بودن و بقول معروف تحمل عروس مذهبي رو نداشتن و پسرشون رو لايق تر از اين حرفا ميدونستند كه چنين همسري رو انتخاب كرده. اما در يكي از روزاي تقريبا بخوشي رسيدهء زندگي اين خونوادهء سه نفره پدر خوب و جوون خونواده سر كارش سكته كرد و درجا جان به جان آفرين تسليم كرد اونقدر دردناك بود كه همسرجوان و دختر 11ساله اش تا مدتها دچار شوك بودند من تازه وارد اين كلاسا شده بودم شايد باورتون نشه وقتي عكس پدر خونواده رو ديدم كه چقدر خداوند مهربان او را رشيد و خوش سيما و مهربون آفريده بود دلم ريش ريش شد براي دوست و همكلاسي مذهبيم و دخترك دوست داشتنيش.
اين خونواده بعد مرگ پدر خونواده بازم دچار دستخوش طوفان شد وقتي خونواده اون آقا فهميدن خونه و ماشين به اسم اين خانمه ديگه داشتن خودشونو تكه تكه ميكردند كه مال بچه مون مال ما هم هستش و تو جووني و چند روز ديگه شوهر ميكني و دو دستي مال پسرمون ميشه مال شوهردومت. واقعا چه آدماي سبك مغزي مثلا فرزندشون فوت شده بود هنوز درست و حسابي كفن بچه شون خشك نشده براي چزوندن عروسشون دنبال ارث و ميراثشون بودن خلاصه هر دفعه به يه طريقي نيش ميزدن تا اينكه كم كم باعث كدورت و قهر و قطع رفت و آمد شد. اونا يعني برادرا و خواهراي اين آقاي متوفي از دو مادر بودند ولي پدرشون مايملك فراوون در اختيارشون گذاشته بود اما بهر حال ارث فوق العاده شيرين ميشه متاسفانه.
همسرش قبل فوت تو تهرون با جواني تصادف كرده بود ولي عمرش بدنيا نبود تا رفع و رجوعش كنه اين خانم چيكار مي تونست بكند براي اينكه ديهء اون آقا رو بده مجبور شد سرقفلي مغازه آقاش كه تنها ممر در آمدشون بود به ثمن بخس بفروشه به همكار شوهرش. و طبق ادعاهاي كذب اون تصادف كرده رقم بالايي رو بريزه بحسابش. اما بهش گفت اگه اين پول سهم من بود بطور كامل بهت مي بخشيدمش تا شوهر جوونم اون دنيا زير دين شما نباشه و شما هم اگر ده تا مشكل قبل تصادف داشتين آوردين تو دورهء درمانتون اضاف كردين و منو محكوم به پرداخت ديه كردين ولي يادتون باشه من دارم از سهم بچه يتيمم به شما ميدم اگه اون قلبا راضي نباشه خودتون ميدونيد و خداي خودتون.
خلاصه مثل اينكه اون آقايون برنامه ريزي ها كرده بودند با پول دريافتي زودي رفتن ماكسيما خريدن و همون اولين چرخي كه با ماشين شون ميزنن اين ماكسيماي صفر و نابلدي و عدم تسلط روي دنده و فرمان و ترمز باعث شده چندبار كله معلق بزنن و هم ماشين صدمه جدي ببينه و هم خودشون زخم و زيلي بشن. بعدش زنگ زدن به معذرت خواهي و آه و ناله كه حلالمون كن.
اما بعدا نوشت مهم: خرداد امسال دختر خونواده در سن20سالگي به خواستگاري آقايي كه همه لحاظ خوب و مومن و فهميده و نيك سيرت بود جواب مثبت داد و رفت خونهء بخت. اما جالبيش اينه بنا به اصرار شديد خونواده دوماد مادر زن جوان هم با دختر و دومادش در يه نقطه مرفه از شهرمون دارن زندگي مي كنن كمي باورش سخته الان مادر شوهر هم بسيار مهربان شده و كلي با عروس خونواده كه همكلاسيمونه مهربونه.
واقعا مولامون راست گفتند :زندگي دو روز است گاهي براي تو و گاهي برعليه تو.
ان شاء الله تمام زوجهاي اين مملكت هميشه رنگ خوش زندگي رو در پرتو الهي ببينند بگو اي خواننده اين متن
"آمين رب العالمين"