خواب یا رویای صادقه یا هر چیزه دیگه ...پناه میبرم بخدای مهربون
یه نمونه اش:
آبجی کوچکیم شب شنبه با تنها خواهرزاده گلم (دختر خواهر بزرگم) مهمونم بودن صبح شنبه آبجی کوچکیم گفت میدونی دیشب خواب عجیبی دیدم جلو آینه ام دوتا ازدندونای سمت چپم افتادن یکی کمی جلوتر بوده واون یکی کمی عقب تر بهت نشون میدم میگی نترس دندونات ریشه اش پوسیده بود و می بایست میفتاد با شنیدنش دلم تکونی خورد یهو یاد خوابی که قبل فوت خاله کوچکیم دیده بودم, افتادم مال 6سال پیش .بلافاصله بهش گفتم ناراحت نباش و صدقه کنار گذاشتم. و خبرا یکی یکی امروز بگوشم میرسه خاله بزرگم شب یکشنبه که مثل مادرمه" سکته کرده" و تقریبا بدحاله و یکی ازدختر خاله هام(دختر خاله کوچکیم) که تیرماه عروس شده تصادف کرده و پاش شکسته..(یکمی از خانواده ام دلگیرم من اینارو اتفاقی شنیدم) خدایا خودت بخیر بیارش.
فقط میخونم آیه الکرسی و میفرستم صلوات.
وقتی نوجوان بودم در مورد خواب یا رویا صادقه خونده بودم از ته قلبم میخواستم جزء اون دسته از افرادی باشم که خواب یا رویای صادقه داشته باشم اما الان بهتره اعتراف کنم پشیمونم شاید تو دلتون بگین: عجب! این چه حرفیه هم خودش برد اون بالاها و هی از خودش تعریف میکنه و حالا...
اما نکته نوشت مهمی داره: خدایا بعضی دعاها رو اجابت میکنی اما من توش موندم آیا من لایق اونا هستم که اینقد به اجابتش پافشاری میکنم ... پناه میبرم بخودت از دست خودم.
بعدا نوشت:اول نمیخواستم این پست رو بذارم چون حس قشنگ مثبم ازم میگیره اما چون دیشب خیلی ناراحت بودم و یه کوچولو آقامو اذیت کردم. می نویسم تا آقایی وقتی می خوندش بدونه که من روزهای پر استرسی دارم .آقایی منو ببخش.
اگه شما دوستان وبلاگیمو ناراحت میکنم فقط میتونم بگم: پوزش فراوان.