مامان خوبم
مامانی آقام که خیلی مهربون و خانواده دوست هستن همیشه ازم تعریف می کنن منم که لوس, می میرم و غش میرم یکی ازم تعریف کنه میرم اون بالا بالاها هی کیف می کنم و هی ذوق
و از خودم هی خوشم میاد و حالا بماند که حتی شما دوستام ازم تعریف می کنین من بدجور میذوقم. (تا آخر بخونین وقتی میگم تعریفمو نکنین واسه همچین روزاییه)
تا اینکه یه روز لای تعریف کردناش بدجور حالم گرفته شد.مامان گفت : چون تو کلاسای خوب میری و خدا و پیغمبر قبول داری و راه خانم فاطمه زهرا(س) رو میری من خیلی قبولت دارم دعا کن برای همه
منو می بینی طفلی گفت راه خانم فاطمه زهرا(س) میری تنمو لرزوند.
خانم فاطمه زهرا(س) کجا؟ و من مغرور بخودم کجا؟
واقعا حرفاش تنمو لرزونده که هنوز دارم می نویسمش از ابهت این حرف بزرگ نسبت به خودم مبهوتم.
من فکر می کنم منو با امامزاده ای یا سید جد تندی و یا عالم جلیل القدری اشتباه گرفته که حتما هم اشتباه گرفته ها.
ای خدای مهربونم حالا ایشون مامانی آقام هستن و منو که می شناسن و میدونن که من چقدر عیوب دارم اینطوری میگن.ببین چه شونه هام از گفته هاش خم شده و نمیتونم سرمو از شرمندگیت بالا بیارم من خطاکار رو چی به این حرفا!!!!!!!
حالا وحشت دارم اگه جامعه و اجتماع ازم انتظارات این شکلی دارن تا من خوب باشم
اما من نمی تونم چون واقعا سخته؟!
برای از بین رفتن غرور کاذب و عجبم حتما دعا کنید دوستان که منم محتاج دعای تک تک تونم.ممنون.التماس دعا