روز سه شنبه بود من از کلاس رفتم خونه یکی از فامیلام که خیلی باهم راحت بودیم دیدم خانم خونه یواشکی منو کشید یه گوشه و گفت میتونم یه خواهشی ازت بکنم منم گفتم : بتونم انجام بدم خوشحال میشم. بعد گفتش خودت میدونی من سنم بالاست(42سال) فشار بالا هم هستم با آقام که فامیلم و اونم که میدونی چقد مشکل داره . حالا ما دوتا دختر هم داریم که بزرگش 18ساله است و دانشجو وگفت و گفت ...

تا رسیدیم به اینکه حامله شده . می شد ترس و وحشت اون رو از چهره اش بخوبی احساس کرد میگفت من آقامو راضی کردم میخوام این شماره رو برام بگیری تا نوبت سقط جنین بدن و....

حالا منو می بینید کاملا مونده بودم تو کار خدا آخه استاد گلم همونروز درمورد احکام سقط جنین گفته بود  و منم اتفاقی رفته بودم خونه فامیل گرامی.

بلادرنگ گفتم:نه من این کار رو نمیکنم و اجازه هم نمیدم شما اینکارو بکنید. مدام میگفت نری به آقام بگی تازه راضیش کردم دختر بزرگم میگه من جلوی بچه های دانشگاه خجالت میکشم و کلی این روزا بحثمون شده ما فامیلیم بچه مون تو این سن مشکلدار میشه و با نگاه تمسخرآمیز مردم چیکار کنم هزارتا دلیل غیر شرعی.

منم پامو کردم تو یه کفش و تا تونستم از عقوبت بد سقط جنین گفتم و با دخترش که من حکم  خواهربزرگتربراش داشتم صحبت کردم مگه از خر شیطون میومدن پائین.

شکرخدا کم کم راضی به نگهداری جنین شدن تموم تستا رو دادن که شکر خدا کاملا سالم بود. بعد از دو ماهی هم که فهمیدن جنین پسره کلی ذوق کردن چون آقای فامیل عاشق پسر بودن.

حالا این آقا پسرگل اسمش "امیر حسین جون" و نزدیک دوسالش وهمه براش میمیرن حتی آبجی بزرگش.

چند روز پیشا رفتم خونه شون و امیرحسین جون بغل کردم و گفتم اگه این بچه چیزیش میشدمن هرگز  خودمو نمی بخشیدم .

استاد گلمون میگفتند: با خدای خودتون معامله کنید اگر این بچه ای که در رحمتون است پیرو و شیعه واقعی علی(ع) است خداش ازش  محافظت کنه وگرنه خود خدا ازمون بگیردش.

ومن هنوز متحیرم چرا مردم ما جنایتی به این بزرگی میکنن (سقط جنین =کشتن عمدی فرزند خود)


 بعدا نوشت: با نوشتن این مطلب متوجه شدم خیلی از خودم تعریف کردم البته با خواندن نظرات دوستان  .عزیزان من فقط  ...بماند دعا کنید من مغرور نشم.